کاش معشوق ز عاشق طلب جان میکرد... تا که هر بی سروپایی نشود یار کسی
کاش معشوق ز عاشق طلب جان میکرد... تا که هر بی سروپایی نشود یار کسی



وقتی شیطان سواری می‌گیرد (داستانی کوچک و پرمعنا )

داستانک:

به شیطان گفتم: «لعنت بر شیطان»! لبخند زد.

پرسیدم: «چرا می‌خندی؟»

پاسخ داد:«از حماقت تو خنده‌ام می گیرد»

پرسیدم: «مگر چه کرده‌ام؟»

گفت: «مرا لعنت می‌کنی در حالی که هیچ بدی در حق تو نکرده‌ام»

با تعجب پرسیدم: «پس چرا زمین می‌خورم؟

جواب داد: «نفس تو مانند اسبی است که آن را رام نکرده‌ای. نفس تو هنوز وحشی است؛ تو را زمین می‌زند

پرسیدم: «پس تو چه کاره‌ای؟»

پاسخ داد: «هر وقت سواری آموختی، برای رم دادن اسب تو خواهم آمد؛ فعلاً برو سواری بیاموز



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





پنج شنبه 3 مهر 1393برچسب:,

  توسط سپهر قاسمی  |
 

 


 

 

 موضوع انشا درد و دل با خدا
 وقتی شیطان سواری می‌گیرد (داستانی کوچک و پرمعنا )
 اسلام شناسی
 نمادهای فراماسونری در جعبه سیگار مارل بورو
 سوارکاری به سبک شیطان
 گفتگو با حجت الاسلام ادبي
 شیطان پرستی ( فراماسنری)

 

فروردين 1394
مهر 1393

 

سپهر قاسمی

 


ردیابی ماشین
حمل هوایی ماینر از چین
لیزر دوچرخه
هد اپ یسپلی کیلومتر روی شیشه
جلو پنجره لیفان ایکس 60

 

خرید از علی اکسپرس تحویل ایران
خرید از علی بابا
جلو پنجره جک جی 5
الوقلیون

 

RSS 2.0